به عنوان دانشجوی فلسفه که در زمینهی فلسفهی ژاپن تحقیق و پژوهش میکند، حرف زدن و تفکر دربارهی جنبههای مختلف فرهنگی ژاپن که بازنمودی از تفکر ژاپنی هستند، برای من بسیار لذتبخش و هیجانانگیز است.
هنوز هم که هنوزه با گفتن نام ژاپن اول از همه چیز "گودزیلا"، "اوشین"، "سامورایی" و برندهای مختلف محصولات شگفتانگیز الکترونیکی در ذهن اغلب افراد زنده میشود. اما ادبیات، و به طبع آن تفکر ژاپنی هنوز در ایران مهجور باقی مانده است. رشد و گسترش علاقه به انیمه و مانگاهای ژاپنی در چند سال گذشته با اقبال خوبی از سوی جوانان ایران مواجه شده است و در سِیر این علاقه و شیفتگی، چیزی به جز رشد روزافزون به چشم نمیخورد.
سالها پیش وقتی که خواهرم شروع به دیدن انیمههای ژاپنی کرد من سنّ و سالی چندان زیادی نداشتم و اصلاً فکرش را نمیکردم که سالها بعد فرهنگ، ادبیات و فلسفه ژاپنی تبدیل به بخشی از زندگی روزمرهی من بشود؛ اما جهانِ انیمه، جهان تازهای بود که آرام آرام جای خودش را در ذهن من پیدا و راه را برای ورود جنبههای دیگر فرهنگ ژاپنی هموار کرد.
همین علاقهی روزافزون بود که در سال 94 باعث نگارش پایاننامهی ارشدم در مورد فلسفهی ژاپن شد، و در سال 96 به ترجمهی نخستین لایت ناول علمی-تخیلی ژاپنی با عنوان "همهی کاری که باید بکنی کُشتن است" انجامید.
علاقهی به ژانر علمی-تخیلی در سینما از دیرباز در جان من ریشه دوانده بود اما در سالهای اخیر بود که یاد گرفتم میتوانم میان همهی مشغولیتها، گاه و بیگاه خودم را در جهان شگفتانگیز ادبیات علمی-تخیلی و گمانهزن غرق کنم. لایت ناول علمی-تخیلی "همهی کاری که باید بکنی کُشتن است" نوشتهی "هیروشی ساکورازاکا" که کتابسرای تندیس چاپاش کرد، برای من شروع یک سِیر بود. میخواستم در آشنا کردن علمی-تخیلیخوانها و گیکهای ایرانی با جهان پُر رمز و راز ژاپنی نقشی داشته باشم. اما تحولات ناخوشایند ی و اقتصادی ایران در تابستان 1397 نیمی از این شادی و نشاط اولیهی من را در نطفه خفه کرد.
در گیر و دار با مشکلات شخصی، زمان زیادی مشغول به ترجمهی هر چیزی شدم غیر از آن چیزی که دوست داشتم. اما در کنار تمامی اینها کتاب دیگری بود که هراز گاهی آخر شبها به سراغش میرفتم و چند کلمهای از آن را ترجمه میکردم. "هارمونی" نوشتهی "پراجکت ایتوه". به امید پیدا کردن جایی که چاپاش کند به تهران رفتم. با سه-چهار انتشارات حرف زدم. هیچکس نمیخواست ریسک کند. هیچکس برای ادبیات علمی-تخیلی ژاپنی شور و شوقی نداشت. بدون هیچ نتیجهای به خانه برگشتم. فهمیدم که هنوز زمان مناسب فرا نرسیده و هیچکس تا رقابت شروع نشده، نمیخواهد پا پیش بگذارد و من مثل همیشه فردی "نابهنگام" هستم.
حالا هر ازگاهی میان کارهایی که باید برای "نان درآوردن" انجام بدهم، سری به هارمونی میزنم و چند صفحهای را ترجمه میکنم. داستان عجیبی است. دوست دارم از "همه کاری که باید بکنی کُشتن است" بنویسم. از "هارمونی" بنویسم. از تاریخچهی ادبیات علمی تخیلی در ژاپن. از جهان شگفتانگیزی که خودم پیدایش کردهام. دوست دارم از "آینده"ای بگویم که ما جهان سوّمیها منتظرش هستیم و ژاپن پیش از ما آن را زیسته است. دوست دارم آن چیزی که در فلسفهی ژاپن میخوانم را در ادبیات علمی تخیلی ژاپنی پیدا کنم و از این کشفهای شخصی لذت ببرم، و آن را با «تو»یی که میخوانی به اشتراک بگذارم. سعی میکنم افکارم را جمع کنم و دربارهی همهی این چیزها بنویسم.
درباره این سایت